پایگـــــاه مقاومـــــت بسیــــج حضرت علـــــی اصــــغر (ع) ابهر
*کار با خدا خستگی و دلسردی ندارد*
منوي اصلي
مطالب پيشين
موضوعـــــات سـايت
کارنامه عمليات ها
جنگ دفاع مقدس
لينک همسنگرها
پيوندهاي روزانه
نويسندگان
درباره ما

سلام این سایت توسط بسیجیان پایگاه مقاومت بسیج حضرت علی اصغر (ع) راه اندازی شده است. هدف از این سایت اطلاع رسانی از فعالیت های این پایگاه برای عموم می باشد. منتظر نظرات،انتقادات و پیشنهاد های شما عزیزان هستیم
جستجو

وصيـــت شهدا
وصيت شهدا
آرشيو مطالب
لوگوي همسنگر ها
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردي

خبرنامه وب سایت:





Alternative content


ابر برچسب ها

کمی حنا بیارید، می خوام عروسی کنم!

کمی حنا بیارید، می خوام عروسی کنم!

آن شب حنابندان مفصلی کرد و سپس به حمام رفت. صبح زود با همه بچه ها حتی دوستانش که در مقر دیگری بودند خداحافظی کرد و به همه گفته بود می خواهم عروسی کنم.


آن شب حنابندان مفصلی کرد و سپس به حمام رفت. صبح زود با همه بچه ها حتی دوستانش که در مقر دیگری بودند خداحافظی کرد و به همه گفته بود می خواهم عروسی کنم.

خادم الشهداء|در گرماگرم عملیات والفجر 8، شهید "ابراهیم فیروزی" باعجله به مقر آمد و گفت: کمی حنا برایم فراهم کنید! در حالی که همه متعجب شده بودیم ادامه داد: قصد ازدواج دارم فردا شب می خواهم عروسی کنم!

آن شب حنابندان مفصلی کرد و سپس به حمام رفت. صبح زود با همه بچه ها حتی دوستانش که در مقر دیگری بودند خداحافظی کرد و به همه گفته بود می خواهم عروسی کنم.

پس از آن به سوی منطقه فاو حرکت کرد، در طول راه خمپاره ای به ماشین آنها اصابت کرد و جالب اینکه از آن جمع فقط فیروزی به شهادت رسید.


برچسب ها :

 کمی حنا بیارید، می خوام عروسی کنم!

کمی حنا بیارید، می خوام عروسی کنم!

آن شب حنابندان مفصلی کرد و سپس به حمام رفت. صبح زود با همه بچه ها حتی دوستانش که در مقر دیگری بودند خداحافظی کرد و به همه گفته بود می خواهم عروسی کنم.

 

آن شب حنابندان مفصلی کرد و سپس به حمام رفت. صبح زود با همه بچه ها حتی دوستانش که در مقر دیگری بودند خداحافظی کرد و به همه گفته بود می خواهم عروسی کنم.

 

خادم الشهداء | در گرماگرم عملیات والفجر 8، شهید "ابراهیم فیروزی" باعجله به مقر آمد و گفت: کمی حنا برایم فراهم کنید! در حالی که همه متعجب شده بودیم ادامه داد: قصد ازدواج دارم فردا شب می خواهم عروسی کنم!

 

آن شب حنابندان مفصلی کرد و سپس به حمام رفت. صبح زود با همه بچه ها حتی دوستانش که در مقر دیگری بودند خداحافظی کرد و به همه گفته بود می خواهم عروسی کنم.

 

پس از آن به سوی منطقه فاو حرکت کرد، در طول راه خمپاره ای به ماشین آنها اصابت کرد و جالب اینکه از آن جمع فقط فیروزی به شهادت رسید.


برچسب ها :


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد